مایکل اسکافیلد: همیشه آن تغییری باش که می خواهی در دنیا ببینی

دکتر( جی کی سیمونز ): تو از آقای ویلر خوشت میاد؟
دیزی: ازش خوشم نمیاد... عاشقشم
دکتر: تا حالا عاشق کسی شدی دیزی؟
دیزی : نه
دکتر: پس از کجا میدونی که عاشقشی ؟
دیزی : شما تا حالا عاشق شدی؟
دکتر: اره
دیزی : عاشق کی؟
دکتر: من الان ازدواج کردم... البته الان طلاق گرفتم
دیزی : ولی شما هنوزم عاشقشی
دیزی: وقتی آدم عاشق بشه خودش میفهمه که چیزی بجز عشق نیست

ریموند ردینگتون به نماینده ی مالزی در سازمان ملل:
هميشه به سازمان ملل مشکوک بودم.
اين ايده بسيار مضحک که ملت ها منافعشون رو به امید ایجاد جامعه ی جهانی کنار بذارن و دستای همو بگیرن و از صلح بخونن!
جدی میگم! مثل مهدکودک میمونه! ببینم. وقت آواز هم دارید؟! من عاشق ساعت های آواز بودم!!!

دیمن به کلاوس:اگه میخوای بد باشی،هدفدار بد باش.
در غیر این صورت لیاقت بخشیده شدن رو نداری

واقعا حیفه که بعضی آدما فقط یه بار میتونن بمیرن...

( فصل 5 و قسمت 14 )
ریک : تا حالا چیزی درباره نظریه پنجره شکسته شنیدی ؟
- سر تکان دادن جسی به نشانه خیر -
ریک : خلاصه مطلب این می شه :
اگه پنجره ها رو سالم نگه داشتی ... جامعه رو سالم نگه داشتی

می دونی چرا ما نمی تونیم ماشین ها رو به چنین ماموریت هایی بفرستیم؟
ماشین ها نمی تونن فی البداهه کارهای درستی انجام بدن، چون نمی شه ترس از مرگ رو برنامه ریزی کرد...
غریزه ی بقای ما... تنها و بزرگترین منبع الهام ماست...

ریچل: بروس... درونت ممکنه هنوز همون پسر خوبی باشی که قبلا بودی ولی تو اون چیزی نیستی که درونته, کاری که میکنی شخصیتت رو نشون میده!!!

وقتی یه خراش کوچیک تـو سقف دهنت ایجاد می شه اگه بهش زبـون نـزنی و بی خیالش بشی ، خود به خود خوب می شه .
اون زن ؛ برای من مثل اون خراش بود که نمی تونستم بی خیالش بشم ...!!

جیمز فرانکو = اگه يه روز مجبور بشي دستتو قطع كني، بد ترين گزينه يه چاقوي چينيه!

کلر:پی بردن به اینکه نمیدونی نخستین و مهمترین قدم برای دونستنه.

والتر : چي ميخواي؟!
مايك : كليد ماشين ديگه اسكل ، اين حركت ، نماد جهاني براي درخواست كليده!!....

مادر دونالد : تو نمیتونی یک بچه رو به خاطر چیزی که خدا بهش داده مسئول بدونی.

قوانین عوض میشن...ولی حقایق جهان ثابت میمونن

روت: تو امیدت رو چند روز پیش از دست داده بودی
هارولد: منم میخوام امید داشته باشم
ولی امید داشتن، درد داره

به کي نگاه مي کني؟
همه ي شما يه مشت آشغاليد
مي دونين چرا؟
چون حتی جراتش رو ندارين خودتون باشين
به آدمي مثل من نياز داريد
يکي مثل منو مي خواين
تا انگشت لعنتیتونو بگيريد طرف من ...
و بگين اون آدم خيلي بَده
پس شما چي هستين؟
خوب؟
شما خوب نيستيد
شما فقط بلدين چطوري پنهان کاري کنيد
چطوري دروغ بگين
من همچين مشکلي ندارم
من هميشه راست مي گم
حتي وقتي که دروغ ميگم!
خب يه شب بخير به آدم بَده بگين! يالا...
آخرين باريه که مي تونين آدم بَده رو ببينيد

پاتریک: عموجونم همیشه میگه اگه پول داری بجز خرج کردنش کار دیگه ای نداری
باب اسفنجی:وای عجب عموی خوبی داری میشه بگی دیگه چی میگفت
پاتریک: نمیدونم چون اصلاً من عمویی ندارم

هزل:
فقط میخواستم بگم میدونی که ...؛
یه زمانی میرسه که همه ی ما می میریم ...
یه دورانی قبل از انسانها بود
و یه زمانی بعد از انسانها خواهد بود
ممکنه فردا باشه یا میلیونها سال دیگه .

زمانه تغییر میکنه...
و ما هم باید تغییر کنیم...

متیو مک کاناهی: من هیچوقت قهرمان خودم نمیشم.....هیچوقت مرد خودم نمیشم...نه..
اون همیشه 10 سال از من جلوتره و من بهش نمیرسم......
ولی هیچ ایرادی نداره چون این تنها چیزیه که باعث میشه من ادامه بدم....

اندرو: فکر نمیکنی این که همش با بد رفتاری برخورد میکنی و هیچوقت از نوازنده هات قدر دانی نمیکنی...براشون بد باشه...فکر نمیکنی دلسرد بشن.؟
فلچر: نه ......هرگز....چارلی پارکر بعدی هیچوقت دلسرد نمیشه...

فائزه: خوش به حالتون خدا شما رو خیلی دوست داره، منم دعا کنید
رضا مارمولک:آخه شما که به دعای من احتیاجی ندارید، ماشالله دختر به این گلی با تقوا
فائزه: نه حاج آقا من بنده ی خوبی نبودم
رضا مارمولک:اَی شیطون!نکنه گناه کردی...عزیز دل برادر بیا با هم بریم اعتراف کن بلکه از بار گناهانت سبک بشه(دراین لحظه عبا زیر پاش گیر میکنه و لیز میخوره) عجب لباسیه دست و بال آدم رو میبنده

مبارزه اوهارا با بروسلی موقعی که اوهارا تخته رو میشکونه:
بروسلی: چوبها جواب ضربه رو نمیدن...

شلدون : پنی من میخوام مث تو قدرت خواندن ذهن افراد داشته باشم.
پنی : من که قدرت خوندن ذهن افراد رو ندارم. البته قدرت خوندن ذهن مردها رو دارم. چون اونا همه شون به یه چیز فک میکنن

رانچو(امیرخان ):
حفظ کردن فایده ای نداره وباید ازفهمیدن علم لذت برد

ماري چند سال با فرانکي بود و بعد هردو خواستار جدايي شدند...
ماري به فرانکي به عنوان يک فرصت نگاه مي کرد و همه چيزش رو هم براي اين فرصت گذاشته بود...
عشق؟!
بذاريد باهاتون صادق باشم... هيچ وقت نفهميدم چيه!
ازدواج؟!
ازدواج عشق نيست...
ازدواج اينه که شما داريد اصلاح مي کنيد... در حالي که زنتون داره ناخن پاشو لاک مي زنه!

دی جی: فقط دو راه واسه زندگی کردن وجود داره:
تحمل همه چیز همون جور که هستن و یا اینکه مسئولیت تغییر دادنش رو بپذیری

اورت: تامی شیطون جای روحت چی بهت داد؟
تامی: خب، بهم یاد داد چطور این گیتارو خوب بزنم.
دلمار: عجب! برای همین روح ابدی ت رو بهش فروختی؟!
تامی: راستش ازش استفاده نمیکردم.

يه سوال دارم بابا جي
اگه شما ميتونيد از هوا طلا ظاهر کنيد
چرا نميتونيد فقر کشور رو از بين ببريد؟
جواب بديد
وقتي شما خودتون ميتونيد طلا ظاهر کنيد
پس چرا از ما پول ميگيريد بابا جي؟
جواب بديد

مذهب ارتباط داره با لباس
من بهتون توضيح ميدم
ريش بلند و عمامه ميشه سيخ
عمامه رو برداره، هندو
و سيبيل رو برداره، مسلمان
اين تفاوت رو اون خداي حقه باز
با شماره ي اشتباه بوجود اورده
خداي اصلي اگه ميخواست تفاوت بزاره، با علامت
ما رو ميفرستاد. تو بدن شما علامتي هست؟

پنگوئن : قدم زدن با یک دوست تو تاریکی بهتره تا اینکه تو روز تنها قدم بزنی

موسئ خطاب به پسر بچه: کمک کن. فک کنم پام شکسته.
پسر بچه: بیشتر از این حرفاست.
موسئ: چی گفتی؟ کی هستی؟
پسر بچه: تو کی هستی؟
موسئ: یه چوپان.
پسر بچه: فک کردم یه ژنرالی. من یه ژنرال میخوام.
موسئ: چرا؟
پسر بچه: که بجنگه.
موسئ: با کی؟ برای چی؟
پسر بچه: فک کنم خودت میدونی.
موسئ: تو کی هستی؟
پسر بچه: من هستم(I am)...(کلمه معروف در تورات ک بیان گر اسم خداست)

ریگان (مایکل کیتون): تو مستی؟
مایک (ادوارد نورتون): من مستم؟!!! معلومه که مستم. قراره مست باشم. تو چرا مست نیستی؟ این داستان کاروره. برای هر بخشی که مینوشت، یه بخشی از کبدش رو از دست میداد.

زن: میتونستیم پدرمادرای خوبی باشیم.
ریگان (مایکل کیتون): وحشتناک میشدیم.
زن: فاجعه. بچه هامون ...
ریگان (مایکل کیتون): قاتل سریالی میشدن.
زن: یا شاید {{جاستین بیبر}}

مایک :میدونی یک پلیس بیشتر از همه از چی میترسه ؟ بیش تر از تیر خوردن ، بیش تر از هر چیزی
زندان ... زندانی شدن در کنار اونایی که خودش انداخته اون تو

خود سفر هست که باعث خوشحالیمون میشه نه مقصد

اگه به چیزی که می خوای نرسی رنج می بری حتی اگه بهش برسی هم رنج می کشی چون نمی تونی همیشه نگهش داری

هیچکس نمی خواد تو توی خودت به جواب برسی بلکه می خوان جوابهای اونها رو باور کنی
- مردم از چیزای درونشون می ترسن در حالیکه اون تنها جائیه که به جواب سوالاشون می رسن.

دن : اگه خوش هیکل نبودم و تو تیم ژیمناستیک نبودم ویه بدن عادی داشتم بازم میومدی سمتم ؟ . دختر : اگه من هم این بدنونداشتم بازم میومدی سمتم ؟

زن: من هربار راجع به برابری حرف می زنم تو درباره ی ریدن صحبت می کنی.
مرد: برای اینکه فقط در این مورد همه با هم برابریم.